گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-مشرق زمین
فصل بیست و ششم
.فصل بیست و ششم :مردم و دولت


I-مقدمة تاریخی

1- دیدن کردن مارکوپولو از قبلای قاآن
مسافران عجیب- ماجراهای یک ونیزی در چین- جلال و سعادت هانگچو- کاخهای پکن- غلبة مغولان- چنگیزخان- قبلای قاآن- شخصیت و سیاست او- حرم او- مارکوی هزار هزاری
در عصر طلایی شهرستان ونیز، در حدود سال 1265، دو مرد فرتوت و یک میانه سال، با قیافه هایی رنجدیده و جامه هایی ژنده، غبار آلود و کولبار به دوش، به در خانه ای که، به ادعای خود، بیست و شش سال پیش از آن خارج شده بودند، رفتند و آهنگ دخول کردند. اینان، که سرانجام بدان خانه درآمدند، می گفتند که بسا دریاهای پرخطر و کوهها و نجدهای مرتفع را پیموده، از بیابانهای پردزد گریخته، چهار بار از دیوار بزرگ چین گذشته، بیست سال در ختا1 به سر برده و خدمتگزار مقتدرترین سلطان عالم بوده اند. اینان از امپراطوری و شهرها و فرمانروایانی بزرگتر و مقتدرتر و ثروتمندتر از امپراطوریها و شهرها و فرمانروایان اروپا خبر می دادند. می گفتند که «در سرزمینهای دور دست، سنگ را برای ایجاد گرمی به کار می برند، طلا را با کاغذهای مخصوص مبادله می کنند، میوه هایی از نوع گردو و فندق دارند بزرگتر از سر انسان، بکارت را مانع زناشویی می دانند، و زنان و دختران میزبان، به میل خود، به پذیرایی بیگانگان می پردازند.» اما کسی سخن آنان را باور نمی داشت، و مردم ونیز به یکی از آنان، که جوانتر و پرگوتر بود و، برای برشمردن مشاهدات خود، عددهای بزرگ شگفت انگیز به کار می برد،«مارکوی هزارهزاری» لقب دادند.
مارکو و پدر و عمویش از دیرباوری مردم نرنجیدند. سنگهای گرانبهایی را که از پایتخت آن کشور دورافتاده آورده بودند، فروختند و با پول آنها به نام و مقام رسیدند. وقتی که ونیز در سال 1298 با شهرستان ژن به جنگ برخاست، ونیزیان مارکو را به فرماندهی یک کشتی جنگی گماردند. اما کشتی او اسیر، و خودش مدت یک سال در ژن زندانی شد. در

1. در اصل، نام قومی مغولی بود، و بعداً بر سرزمین چین اطلاق شد.

زندان، برای تسلای خود، سرگذشتهایی را که بعداً معروفترین سفرنامه به شمار آمد، به کاتبی تقریر کرد. به شیوه ای ساده و دلنشین شرح داد که چگونه پدرش نیکولو و عمویش مافئو با او که هفده ساله بود، از عکا خارج شدند، از کوههای لبنان گذشتند، و به بین النهرین و خلیج فارس رفتند، در پارس و خراسان و بلخ سفر کردند و به فلات پامیر رسیدند، آنگاه همراه کاروانها به کاشغر و ختن گراییدند، بیابان گوبی را پیمودند، به تنگوت درآمدند، و از دیوار بزرگ گذر کردند، به شانگتو1 پا نهادند و، به نام قاصدان اروپای جوان، نزد فغفور چین، که خان بزرگ مغول بود، بار یافتند.
قصد آن داشتند که بیش از یکی دو سال در چین بمانند. اما در قلمرو قبلای قاآن بر مشاغل پر سود دست یافتند و تقریباً ربع قرن در آن خطه دوام آوردند. مارکو ترقی کرد و حتی به مقام فرمانداری هانگچو رسید. چنان که مارکو در شرح خاطرات شیرین خود می گوید، این شهر از لحاظ داشتن عمارات و پلهای عالی و زیادتی بیمارستانهای عمومی و کوشکهای مجلل و وسایل عشرت و معصیت و روسپیان دلربا و نظام اجتماعی پیچیده و مردمی آداب دان و آراسته، از همة شهرهای اروپا فرسنگها پیشتر بود، و محیط آن از یکصد و پنجاه کیلومتر در می گذشت.
خیابانها و ترعه ها پهناورند، و زورقها و ارابه ها، که بار مایحتاج اهالی را می کشند، بآسانی از آنها می گذرند. معروف است که تعداد پلهای بزرگ و کوچک شهر به دوازده هزار سر می زند. پلهایی را که روی ترعه های اصلی کشیده و به شاهراههای شهر پیوسته است، به قدری بلند و ماهرانه ساخته اند که کشتیها با دکلهای خود از زیر آنها گذر توانند کرد. در عین حال، شیب طاقهای برآمدة پلها چنان با سطح خیابان برابر شده است که گاریها و اسبها بسهولت از روی آنها می گذرند. ... در شهر، گذشته از دکانهای بیشمار، ده میدان یا بازار عمده وجود دارد. هر یک از اضلاع این میدانها بالغ بر 800 متر است، و خیابان اصلی شهر، که با 12 متر پهنا از یک حد شهر به حد دیگر می رسد، در مقابل میدان واقع است. ترعة بسیار بزرگی به موازات خیابان اصلی کشیده اند و برای نگاهداری کالاهای بازرگانانی که از هند و سایر نواحی می آیند، انبارهای سنگی وسیعی در یک سمت ترعه ساخته اند. انبارها به بازارها نزدیک است. هفته ای سه روز از چهل تا پنجاه هزار تن در هر یک از این بازارها گرد می آیند. ...
خیابانها همه از سنگ و آجر پوشیده شده است ... خیابان اصلی را، در هر دو سمت، به عرض سه متر هموار و مفروش کرده اند. در فاصلة این دو حاشیه، شن نرم ریخته و برای بخش شنی آبگذری سرپوشیده ساخته اند تا آب باران به ترعه های مجاور برسد و خیابان همواره خشک باشد. ارابه ها، که دراز و طاقدار و دارای پرده ها و نازبالشهای ابریشمین هستند و شش تن را در خود جای می دهند، پیوسته از بخش شنی می گذرند. مردان و زنانی که قصد تفریح دارند، این ارابه ها را کرایه می کنند. ...
گوشت هر گونه از جانوران شکاری فراوان است. ... هر روز مقدار هنگفتی ماهی

1. Shangtu،همان شهری که به صورت Xanadu در اشعار کولریج، شاعر انگلیسی، آمده است. اروپاییان سرزمینهای آسیای میانه را، که در سفرنامة مارکوپولو ذکر شده است، (با یک استثنا) تا سال 1838 نشناختند.

را از دریا، که در 24 کیلومتری واقع است، به رودخانه، و از آنجا به شهر می آورند. ... شخص از دیدن توده های عظیم ماهی چنین می پندارد که فروش همة آنها میسر نیست. با این وصف، همة ماهیها در ظرف ساعاتی معدود به فروش می رسند، زیرا جمعیت شهر بسیار زیاد است. ... خیابانهایی که به بازارها می انجامد، بیشمار است، و در برخی از آنها حمامهای سرد متعدد با خدمتکارانی از هر دو جنس یافت می شود. مردان و زنانی که به این حمامها می روند، از کودکی به استحمام سرد، که در نظر آنان مقرون به بهداشت است، خو می گیرند. در این حمامها، برای بیگانگان که طاقت آب سرد ندارند، حجره هایی با آب گرم فراهم شده است. همة مردم عادت دارند که هر روز، مخصوصاً پیش از خوراک، خود را بشویند. ...
کویهای روسپیان در خیابانهای دیگر قرار دارد. شمار روسپیان چندان زیاد است که جرئت گزارش آن را ندارم. ... اینان زینت آلات و عطر بسیار به کار می برند و در خانه های مجلل در میان زنان خدمتکار روزگار می گذرانند. ... پزشکان و ستاره شماران در سایر خیابانها سکونت دارند. ... در دو طرف خایابان اصلی، خانه های بزرگ دیده می شود. ... زنان بسیار زیبایند و به ظرافت و ملایمت رفتار می کنند. ارزش لباسهای ابریشمین و جواهرات آنان بزحمت به تصور می آید.
پکن (که در عصر مارکوپولو، خانبالغ نامیده می شد) حتی بیش از هانگچو در مارکوپولو اثر گذاشت. وی حتی با ارقام هزار هزار نیز نمی تواند ثروت و جمعیت آن را وصف کند. حومة پکن شامل دوازده ناحیه بود و، چون طبقة سوداگر در آنجا خانه های عالی ساخته بودند، زیباتر از شهر می نمود. مهمانسراهای بیشمار و هزاران دکان و غرفه در شهر وجود داشت. خوراکهای گوناگون بوفور یافت می شد. هر روز هزار بار ابریشم خام به شهر می آمد و به پوشاک مبدل می گردید. خان در هانگچو و شانگتو و جاهای دیگر کاخها داشت. ولی بزرگترین قصر او در پکن بود. دیواری مرمرین قصر را احاطه کرده و پلکانی مرمرین به کاخ کشیده شده بود، و در عمارت مرکزی وسیع آن «خلق عظیمی می توانستند غذا بخورند.» مارکوپولو ترتیب اطاقها، قابهای لعابین و شفاف و ظریف پنجره ها، و تنوع کاشیهای رنگین بام را می ستاید و می گوید که هرگز شهری چنان دولتمند و شاهی چنان صاحب جاه ندیده است. ونیزی جوان، بیگمان، خواندن و نوشتن چینی را فرا گرفت و محتملا شرح غلبة قبلای قاآن و نیاکانش را بر چین از مورخان رسمی شنید: چون سرزمینهای ورای مرزهای شمال باختری چین بتدریج خشکید و بی آب و علف شد، ساکنان آن نواحی، که مغول یعنی «دلیر» نام داشتند، ناگزیر پیش تاختند و بر زمینهای سرسبز چین دست یافتند. ولی چنان از پیروزی خود سرمست شدند که از پای نشستند تا تقریباً سراسر آسیا و قسمتهایی از اروپا منکوب آنان گشت. روایت کرده اند که چون رهبر آتشینخوی آنان، چنگیزخان، از مادر زاد، لخته ای خونین در کف دست داشت. وی از سیزده سالگی تلاش کرد که قبایل مغول را به یکدیگر پیوند دهد، و حربة بزرگ او در این راه، خشونت و کشتار بود. اسیران را به چهار میخ می کشید، تکه تکه می کرد، در دیگ می جوشانید، یا زنده پوست می کند. فغفور نینگ تسونگ

نامه ای بدو نوشت و او را به فرمانبرداری خواند. اما چنگیز رو به جانب «تخت اژدها»، که مظهر اقتدار چین بود، آب دهان افکند و بیدرنگ، از راه بیابان دو هزار کیلومتری گوبی، به ولایات باختری چین تاخت. نود شهر چینی چنان با خاک یکسان شد که سواران می توانستند در تاریکی، بی آنکه اسبهایشان بلغزد، از میان آنها به تاخت بگذرند. «شاهنشاه جهان» مدت پنج سال به تخریب شمال چین پرداخت و سپس چون از قران نامیمون سیارات هراسید، رهسپار زادگاه خود شد و در راه درگذشت.
جانشینانش، اوگتای قاآن و منگو قاآن وقبلای، پیکار را با حدتی که در خور بربریان است دنبال کردند، و چینیان که قرنها سرگرم فرهنگ و غافل از جنگ بودند، با آنکه یکایک رشادت ورزیدند، جمعاً در هم شکسته شدند. در جویی نینگ فو، حاکم شهر چندان مقاومت نمود که همة سالمندان و ناتوانان کشته و خوراک محصورین شدند و سپس جنگجویان از پا در آمدند و زنان حراست دیوارها را بر عهده گرفتند. آنگاه حاکم، شهر را آتش زد و خود را در قصرش زنده سوزانید. سپاهیان قبلای قاآن سرتاسر چین را در نوردیدند و به آخرین مأمن دودمان سونگ، یعنی کانتون، رسیدند. لوشی یوفو، سردار چینی، چون ایستادگی را میسر ندید، فغفور خردسال را به دوش گرفت و به دریا جست و خود و او را غرق کرد. آورده اند که یکصد هزار چینی به شیوة او خود را غرق کردند تا به اسارت درنیایند. اما قبلای دستور داد که پیکر فغفور را با احترام تمام به خاک سپارند. و خود دودمان یوان («اصیل») را، که کمتر از یکصد سال بر چین حکم راند، بنیاد نهاد.
قبلای قاآن، با آنکه بنا بررسم روزگار خویش، با نیرنگ سیاست می باخت، خود خوی بربری نداشت و چندان قساوت نورزید، مگر در مورد دانشوری میهندوست به نام ون تی ین شیان که، به پاس وفاداری خود به دودمان سونگ، از فرمان خان مغول سرپیچید و کیفر سخت دید. ون تی ین شیان سه سال در زندان به سر برد، اما سر فرود نیاورد. خود، در قطعه ای که از مشهورترین آثار ادبی چین است، سیاهچال زندان را چنین وصف می کند:
نور بیرون را در آن راهی نیست. دم بهاری هیچ گاه به دنیای تیرة تنهاییم نشاط نمی بخشد. ... از رنج رطوبت، بارها آرزوی مرگ کردم.با این وصف، بیماریی که دو سال تمام بالای سر من بال گشوده بود، نجاتم نداد، و خاک نمناک ناسالم برای من بهشتی گردید، زیرا در من چیزی بود که بدبختی قادر به ربودنش نبود. پس استوار ماندم و به ابرهای سپیدی که برفراز سرم شناور بودند خیره شدم، و غمی را که همچون آسمان بیکران بود، بر دل هموار کردم.
سرانجام قبلای وی را به دربار خود خواند پرسید: «چه می خواهی؟» ون پاسخ داد: «بر اثر عنایت فغفور سونگ، وزیر درگاه همایونش شدم. نمی توانم به دو ولینعمت خدمت کنم. چیزی جز مرگ نمی خواهم.» قبلای پذیرفت. هنگامی که تیغ دژخیم به گردن او نزدیک

می شد، رو به جنوب سر به احترام فرود آورد، تو گویی که در خیال او هنوز فغفور سونگ در پایتخت جنوبی، نانکینگ، سلطنت می کرد!
قبلای برتری تمدن چین را دریافت و تلاش کرد که آداب چینیان را با رسوم مردم خود بیامیزد. برای استخدام کارگزاران دولتی، از امتحان داوطلبان چشم پوشید، زیرا سازمان دولتی بر اثر امتحانات استخدامی یکسره به دست چینیان می افتاد. بیشتر کارهای بزرگ را به مغولان واگذاشت و چند گاهی در ترویج الفبای مغولی کوشید. بر روی هم مغولان فرهنگ چین را پذیرفتند و بزودی همانند چینیان گردیدند. قبلای قاآن خردمندانه با ادیان گوناگون چین بمدارا رفتار کرد و دین مسیحی را وسیله ای برای آرام کردن مردم و برقراری حکومت خود دانست و بدان روی نمود. ترعة بزرگ میان تین تسین و هانگچو را بازسازی کرد، شاهراهها را بهبود بخشید، و در خطة پهناور حکومت خود دستگاه نامه رسانی چالاکی به وجود آورد.
برای جلوگیری از ضایعات خشکسالی، انبارهای بزرگ ساخت و به اندوختن غلات پرداخت، و از خراج برزگرانی که از سیل یا خشکسالی یا حشرات زیان می دیدند، درگذشت.1 دولت را به مساعدت دانشمندان فرتوت و یتیمان و علیلان واداشت، و آموزش و پرورش و ادب و هنرها را زیر حمایت خود گرفت. فرمان داد که در گاهشماری تجدید نظر کنند و «فرهنگستان سلطنتی» برپا دارند. پکن، پایتخت خود را به صورتی درآورد که جمعیت و شکوهش بیگانگان را حیران می کرد. پس، به برکت کاخهای بزرگی که پدید آمد، معماری چین بیش از پیش ترقی کرد.
مارکوپولو، که خود شاهد تحولات دولت مغول چین بود و سخت به خان نزدیک شد، زندگی داخلی او را جزء به جزء شرح می دهد: خان گروهی زن داشت، ولی فقط چهار تن از آنان ملکه شمرده می شدند. بیشتر زنانش از اونگوت بودند، زیرا وی زیبایی زنان آن دیار را بینظیر می دانست. دو سال به دو سال کارگزارانی صاحبدل به این ناحیه می فرستاد تا صد زن جوان را برگزینند و به خدمت او آورند. سلطان خود مشخصات زنان دلخواهش را بدقت تعیین می کرد. مارکوپولو می نویسد:
وقتی که زنان به حضرت او می رسند، بازرسان دیگری را به آزمایش آنان می گمارد تا بار دیگر تدقیق کنند و از میان برگزیدگان سی یا چهل تن را برای خدمت در حجرة مخصوص او بیرون کشند. ... بانوان سالمند قصر نوآمدگان را یکایک مورد مراقبت قرار می دهند و موظفند که شب را با آنان گذرانند و بدقت معلوم گردانند که آیا معایبی

1. مارکوپولو می نویسد: «روزی نیست که کارگزاران رسمی بیست هزار ظرف برنج و ارزن و گاورس تقسیم نکنند. بر اثر این بزرگواری ستایش انگیز و حیرت آور که خان بزرگ نسبت به تهیدستان نشان می دهد، همة مردم او را می پرستند.»

نهانی دارند یا نه، و بآرامی می خوابند و خرناس نمی کشند و نفسشان خوشایند است و هیچ یک از اندامهای آنان بویی ناخوش ندارد. زنان، پس از آنکه از این آزمایشها رو سپید بیرون آیند، به دسته های پنج تنی بخش می شوند، و اعضای هر دسته بنوبت سه روز و سه شب در عمارت اندرونی خدایگان به سر می برند و کمر به خدمت او می بندند، و خان هر چه بخواهد، با آنان کند. پس از هر دسته، دستة دیگر فرا می آید. به این ترتیب همة گروهها از نوبت خود بهره مند می شوند، و دوباره نوبت به دستة نخستین می رسد.
بیست سال پس از اقامت مارکوپولو و پدر و عمویش در چین، خان در صدد برآمد که فرستادگانی به ایران گسیل دارد. مارکوپولو و کسانش از فرصت سود جستند و با خرج و خطری اندک روانة وطن شدند. قبلای وسایل سفر آنان را از هر حیث فراهم ساخت و پیامی برای پاپ فرستاد. از شبه جزیرة ماله گذشتند، به هند و ایران رسیدند و از خشکی به طرابوزان در ساحل دریای سیاه رفتند و بالاخره با کشتی به ونیز راندند. سفرشان سه سال به طول کشید؛ چون پا به خاک اروپا گذاشتند، شنیدند که خان و پاپ هر دو درگذشته اند.1 مارکو، با سرسختی مخصوص خود، هفتاد سال عمر کرد. دوستان وی کنار بستر مرگش به التماس از او خواستند که، برای رستگاری روح خود، نکته های دروغین سفرنامه اش را پس بگیرد. ولی وی با دلی قوی پاسخ داد: «از آنچه دیده ام، بیش از نیمی نگفته ام.» از مرگ او دیری نگذشته بود که دلقک جدیدی بر دلقکهای کارناوالهای ونیز افزوده شد. این دلقک با جامه ای مضحک ظاهر و با گزافه گوییهای بیحساب خود شهریان را سرگرم می گردانید. وی را «مارکوی هزار هزاری» می خواندند!
2- مینگ و چینگ
سقوط مغولان – دودمان مینگ – هجوم قوم منچو – دودمان چینگ - سلطان روشنفکر – بی اعتنایی چی ین لونگ به مغرب زمین
بعد از قبلای قاآن، چین مدت چهار صد سال چنان عظمتی به خود ندید. دودمان یوان بسرعت سقوط کرد، زیرا اولا مهاجمان مغول در آسیای باختری و اروپا شکست خوردند، و ثانیاً مغولان چین تدریجاً مانند چینیان شدند. علاوه بر این، سلطة پایدار حکومتی واحد بر چنان شاهنشاهی وسیعی که کوهها و بیابانها و دریاها آن را تقسیم کرده بود، تنها در عصر راه آهن و تلگراف و چاپ امکان پذیر است. مغولان در جنگاوری دستی توانا داشتند، ولی در کشورداری آزموده نبودند. پس جانشینان قبلای ناگزیر شدند که، برای انتخاب کارگزاران دولتی،

1. قبلای قاآن به مرض نقرس مبتلا شد و بدین وسیله ثابت کرد که از هر حیث متمدن شده است!

امتحانات دیرین را تجدید کنند و چینیان را به خدمت گیرند. فرمانروایی مغولان تحولات عمده ای در رسوم و افکار چینیان به وجود نیاورد، بلکه تنها عوامل جدیدی مانند فن نمایش و داستان نویسی را بر فرهنگ چین افزود. چینیان، مانند اقوام مغلوب دیگر، با فاتحان وحشی خود وصلت کردند، آنان را متمدن ساختند، و سپس از قدرت انداختند. در سال 1368، قیامی به رهبری مردی که سابقاً در شمار روحانیان بودایی بود، برپا شد. وی پکن را گرفت و به عنوان نخستین فغفور دودمان مینگ (یعنی «درخشان») بر تخت نشست. در روزگار نسل بعد، در عهد سلطانی توانا به نام یونگ لو، بار دیگر چینیان به آسایش رسیدند، و بازار هنرها گرم شد. با اینهمه، دودمان مینگ بر اثر هرج و مرج و شورش و یورش از میان رفت.
مهاجمان جدید که از اقوام تونگوز بودند و منچو نام داشتند و قرنها در سرزمینی که اکنون منچوکوئو (ملک منچوها) خوانده می شود، به سر برده بودند، از تشتت داخلی چین بهره جستند و از دیوار بزرگ گذشتند. نخست سلطة خود را در شمال تا رود آمور استوار ساختند و سپس رو به جنوب آوردند و پایتخت چین را در محاصره گرفتند. باز پسین فغفور دودمان مینگ افراد خانوادة خود را گرد آورد، جامی به شادکامی آنان نوشید، و به همسرش فرمان خودکشی داد.1 سپس آخرین منشور خود را روی یقة جامه اش نوشت و خود را با کمربند به دار زد. متن آخرین منشور او چنین بود: «ما، که از لحاظ فضیلت فقیریم و شخصیتی پست داریم، خشم خدای عالم را برانگیخته ایم. وزیرانم مرا فریب داده اند. از ملاقات نیاکانم شرمسارم. بنابر این، خود تاج خویش را برمی دارم و با چهره ای که موهایم آن را پوشانده است، در انتظار می مانم تا طاغیان بند از بندم جدا کنند. احدی از آحاد مردم مرا میازارید.» منچوها وی را با حرمت به خاک سپردند و دودمان چینگ (یعنی «بی آلایش») را، که تا عصر انقلابی ما برقرار ماند، به وجود آوردند.
بزودی منچوها نیز رنگ چینی به خود گرفتند. عصر کانگ شی، دومین فغفور آن دودمان، آسوده ترین و آرامترین و منورترین عصرهای تاریخ چین است. کانگ شی در سن هفت بر تخت نشست و در سیزده سالگی زمام امور شاهنشاهی را، که نه تنها شامل چین بود، بلکه مغولستان و منچوری و کره و هند و چین و آنام و تبت و ترکستان را هم در برداشت، به دست خویش گرفت. شاهنشاهی کانگ شی بی شک بزرگترین و غنیترین و پرجمعیت ترین امپراطوری زمان او بود. وی با چنان خرد و بینشی که برای رعایای بافرهنگ شاهان معاصر او – اورنگ زیب و لویی چهاردهم – حسرت آور بود، حکومت می کرد. جسم و جانی پرتوش و توان داشت. از ورزش و گردش نیرو می گرفت، و می کوشید باهنر و دانش عصر خویش آشنا شود. پس، در سراسر قلمرو خود به سیر و سیاحت پرداخت، هر نقصی که دید، زدود، و دست به

1. در روایات آمده است که ملکه به فرمان فغفور سرنهاد، و بسیاری از زنان دیگر نیز چنان کردند.

اصلاح قوانین جزایی زد. به قناعت روزگار گذرانید، هزینه های دیوانی را تقلیل داد، و فقط تدارک رفاه مردم را کاری درخور افتخار دانست. بر اثر توجهات کریمانه و تیزبینی و قدرشناسی وی، علم و ادب برگ و بار یافت و هنر چینی سازی به یکی از قله های عظمت خود رسید. با تمام ادیان به تساهل رفتار کرد. نزد مبلغان یسوعی، زبان لاتین خواند و در تحمل راه و رسم غریب بازرگانان اروپایی شکیبا بود. عاقبت، پس از سلطنتی دراز و پر برکت (1661-1722) درگذشت و این سخنان پر مغز را از خود به جا گذاشت: «جای بیم است! ممکن است چین در سده ها یا هزاره های آینده براثر تصادم با اقوام گوناگون غرب، که از آن سوی دریاها به اینجا می آیند، به خطر افتد!»
در عهد چی ین لونگ، که یکی دیگر از فغفورهای توانمند دودمان منچوست، از برخوردها و داد و ستدهای چین و اروپا دشواریهایی پدید آمد. این فغفور 34000 شعر سرود؛ چون ولتر یکی از اشعار او را، که دربارة چای بود، دریافت، «مراتب ارادت خود را به سلطان نازنین چین» ابلاغ کرد. مبلغان فرانسوی تصویر چی ین لونگ را کشیدند و زیر آن شعری به زبان فرانسه نوشتند:
سرگرم کار است در امپراطوری ستایش انگیز خود،
بزرگترین سلطان عالم و ادیبترین فرد امپراطوری.
وی مدت دو نسل (1736-1796) بر چین فرمان راند. در سال هشتاد و پنجم عمر از سلطنت کناره گرفت، ولی همچنان تا هنگام مرگ (1799) ارادة او بر حکومت حاکم بود. در سالهای آخر سلطنت او واقعه ای که احتمالا بسا خردمندان را به یاد پیشگویی کانگ شی انداخت، روی داد. آن واقعه چنین بود: حکومت انگلیس، که با صادر کردن تریاک به چین خشم فغفور را برانگیخته بود، در سال 1792 هیئتی را به ریاست لرد مکارتنی به آن کشور فرستاد تا با چی ین لونگ پیمانی بازرگانی ببندد. این هیئت فواید تجارت با انگلیس، را برای فغفور شرح داد و یادآور شد که، در آن پیمان، جورج سوم، سلطان انگلیس، با فغفور چین برابر است. چی ین لونگ، در پاسخ، پیام را برای جورج سوم فرستاد:
من به چیزهای غریب و بیسابقه ارزشی نمی گذارم و برای مصنوعات کشور تو مصرفی ندارم. این است پاسخ من به درخواست تو، که می خواهی نماینده ای در دربار من بگماری. درخواست تو با رسم دودمانی من مغایرت دارد و به زحمت خود تو می انجامد. من رأی خود را بتفصیل بیان کرده ام و به فرستادگان تو فرمان داده ام که با صلح و صفا رهسپار وطن خود شوند. ای سلطان، مصلحت تو در این است که بر عواطف من حرمت گذاری و در آینده اخلاص و صداقت بیشتری ابراز کنی تا بتوانی، با تمکین دایم به سلطنت ما، از این پس صلح و سعادت کشور خود را تأمین کنی.
این سخنان غرور آمیز می رساند که چین با انقلاب صنعتی سر سازگاری نداشته است. با

اینهمه خواهیم دید که اقلاب صنعتی به هنگام خود طومار تمدن چین را درهم نوردید و عوامل اقتصادی و سیاسی و اخلاقی آن تمدن بارور و بی نظیر را دگرگون گردانید.